دلم میخواد همه ی حرف های دلم رو بزنم.حرف های که چندین ساله دارم با خودم میکشم.اما باز دلم میگه نگو.حرف های دلت رو نزن .بذار کسی ندونه.دیگه این دنیا کاری کرده که نمیشه به هیچ کس اعتماد کرد.البته نه .این دنیا هیچ مقصر نیست این ما هستیم که دنیا رو به گند کشیدیم.آره ما!دیگه اینقد بی اعتمادی دیدم که به چشم های خودم هم اعتماد ندارم.اینقد" دوستت دارم" شنیدم که دیگه دوست داشتن واقعی رو تشخیص نمیدم.اینقد بدی دیدم که بعضی وقت ها دوس دارم چشمام رو ببندم.آخه برا چی دنیا اینجوری شده؟چرا آدم های خوب کم شدن؟خسته شدم. خسته از این مردم.از این مردمی که به خاطر منافع شخصی همه چیز رو زیر پا میذارن.همه به فکر خودشون هستن.کاشکی هیچی نمیدونستم کاش بچه بودم.کاش...خسته م خسته از دانایی.خدایا یه کمی نفهمی بده تا راحت زندگی کنیم .یه کمی بخشش بده تا آدم ها رو از ته دل ببخشیم.دوس داشتم اینقد بگم که انگشت هام خسته بشن ولی میدونم نه انگشت هام خسته میشن و نه حرف هام تموم میشن.(به امید روزی که همه باهم یکی بشیم)
|